۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

نیم نگاهی به لباس سیاهی که من را در برگرفته می اندازم ونمی دانم بر من چه خواهد گذشت؟
وحشتناک ترین لحظات عمرم را پشت سر گذاشتم بدن بی جان انکه صدای شیرینش همیشه در گوشم می لغزد را در زیر خروارها خاک گذاشتیم تا بخوابد.بدون دغدغه نگرانی ها ودردهایش.او ارام گرفته بعد از سالها انتظار....اما ما نفس کشیدنمان اغشته با درد است.درد او را رها کرد و ما را در اغوش گرفت.نبودن فیزیکی اش عجیب سخت است.نمی دانستم رهایی این قدر اسان است.فقط به تو که دوستت دارم و اکنون حتما مرا با یکی از ان لبخندهای معروفت نگاه می کنی می گویم روحت شاد مامانی اسوده بخواب

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

از پیروان ایت الله منتظری بودم ان مرد بزرگ که شرف را به قدرت ترجیح داد.او عروج کرد به اسمانها به جایی که متعلق به ان جا بود.

از همین حالا رسما اعلام می کنم مقلد ایت الله یوسف صانعی ام.انسانی شجاع که لحظه به لحظه محبوب تر می شود.

دیکتاتور متاسفم 7ماه گذشت مردم با غیرت هنوز ادامه می دهند قوی تر از دیروز.

توباختی حالا وقتشه سرت بذاری و به درک بری.....

ان سوی روزگار

باز شب شده بر حالم نظاره گر
همنشینم با اه وناله وچشمان تر
ملول از کاردنیا گرفتار ستیزم
می لولند بسی اوهام بی پایان در سر
نهفته اتشفشانی در اعماق سینه ام
کشیده بی پروا شادی از وجودم پر
می کشم فریاد گرچه نمی رسد به گوش
غرقه ام در مجمعی از خیر وشر
عمر می گذرد هفته ها و ماهها وروزها
می روند از پی هم ثانیه های همچو زر
نشسته ام بی دفاع بر قایق زندگی که می کشد
مرا سیل جریان از این سو به ان ور
هرگه امید می رود ز دست از بهر لحظه های سخت
می نوازد ارام لبم هلهله ی الله اکبر